فریاد بی صدا

...درد نوشته هایی برای خودم

فریاد بی صدا

...درد نوشته هایی برای خودم

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است


عکس تنهایی ساحل
صبح امروز کسی به من گفت:

تو چقدر تنهایی

گفتمش در پاسخ:

تو چقدر حساسی

تن من گرتنهاست

دل من با دلهاست

دوستانی دارم

بهتر از برگ درخت

که دعایم گویند و دعاشان گویم

یادشان در دل من

قلبشان منزل من

صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق

تو دلت سبز

لبت سرخ

چراغت روشن

چرخ روزیت همیشه چرخان

نفست داغ

تنت گرم

دعایت بامن

سهراب سپهری

پسرک خیره به کوزه شکسته با خود می گفت:

ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ …
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ
ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ …
ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ …
ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ …
ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ ” ﺍﺻﻼ ” ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ …
ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ …
ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﺍﻭﻣﺪ …
ﺗﺎﺯﻩ: ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ هم ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ …
ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﻣﻮﻧﺪ …
ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣﻮﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!

انگار ضرب المثل ها هم درغگو شدند...


“سلامت را نخواهند گفت پاسخ “!!
نه اینکه “سرها در گریبان “باشد ، نه !!
خطها خراب است !
شارژها ته کشیده !
نفسها تکراری می آیند و میروند !
سرها همه در گوشیها جا مانده و دلها را نمیدانم کجا !
خلاصه کسی نمی بیند ، نمی شنود سلامت را !
بیهوده می کوشی مترسک جان !
کلاغها هم کارو بارشان بی رونق است
کبوترها هم بالهایشان سنگین !
پستچی ها بیکارند …
سوار ماشین و هواپیما می شوند نامه ای اگر باشد !!

و چه عجیب است دنیای پر از رنگ اما خاکستری....

عشـق
قصــه‌ای بـود که مادربــزرگ شـب‌هـای زمستـــان برایـــم می‌بافــت
یکـی از رو، دو تا از زیر
بالاپوشـی که هیـچ‌گاه گرمــم نکـــرد !

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ...
ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻧﺒﺎﺵ !!
ﻫﻴﭽﻜﺲ, ﺩﻳگرﯼ ﺭﺍ , ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ
ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﻋﻼﻗﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ, ﺍﺯ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻮﺩ ,
ﻧﻴﺎﺯﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﯼ , ﺁﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ, ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻬﺘﺮﯼ
ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ...

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد من شروع کردم.

وقتی او تمام شد من آغاز شدم.

و چه سخت است.

تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است،

مثل تنها مردن!